۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

بتاز




اسفند سرد برفی در خواب است
آی بهمن
بتاز




حس کردن خدا

و پیرمرد شصت و پنج سال داشت
پای کوه کنار منقلش
با هر نفس خدا را بیشتر حس می کرد
فقط نمی دانست
این حس به خاطر کوه است
یا منقلش یا سنش
!!

ما سر خوشان مست دل از دست داده ایم

ما سر خوشان مست دل از دست داده ایم
هم راز عشق و هم نفس جام باده ایم
بر ما بسي كمان ملامت كشيده‌اند
تا كار خود ز ابروي جانان گشاده‌ايم
چون لاله مي مبين و قدح در ميان كار
اين داغ بين كه بر دل خونين نهاده‌ايم


حافظ

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

نقاشی

نقاشی
یعنی بیایی بنشینی کنار من
به آن درخت ایستاده خیره شوم
!

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

آنچه جویده می شود



چه زندگی نزدیکی دارند
موش‌ ها و کتاب ها
شاملو سه هزار تومن
وودی آلن هزار تومن
. . .
آنچه جویده می شود
وسط خیابان نیست
فکرهای کاغذی پوسیده . . .



۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

لوبیا پلو

لوبیا پلو

1- پیاز داغ درست میکنی 
2- گوشت چرخ کرده میریزی روی پیازها
3- بعد از مدت کوتاهی لوبیا سبز را میریزی
4- دقت کن که گوشت ها روغن خود را پس داده اند
5- وقتی که گوشت و لوبیا هم سرخ شدند رب گوجه میریزی می تونی گوجه هم خورد کنی
6- نمک میزنی
7- قابلمه را تا نصفه آب میکنی و نمک هم میزنی 
8- برنج را پاک میکنی حداقل 3 بار میشوری
9- وقتی که آب جوشید برنج را داخل قابلمه میریزی
10- برنج را چلو کش میکنی
11- کمی اب و روغن داخل قابلمه میریزی و برنج میریزی
12- ملات را هم اضافه می کنی 
13- در قابلمه را می گذاری دم کنی باشد چه بهتر

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

در جسم من جانی دگر




ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام                زان می که در پیمانه ها اندر نگنجد خورده ام
ای پادشاه صادقان چون من منافق دیده ای                  با زندگانت زنده ام با مردگانت مرده ام
با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشکفته ام                  با منکران دی صفت همچون خزان افسرده ام
در جام می آویختم ، اندیشه را خون ریختم                  با یار خود آمیختم زیرا درون پرده ام
آویختم اندیشه را کان اندیشه هشیاری کند                   زاندیشه بیزاری کنم  ز اندیشه ها  پژمرده ام
در جسم من جانی دگر در جان من قانی دگر                با آن من آنی دگرزیرا به آن پی برده ام
گر گویدم بیگاه شد رو رو که وقت راه شد                 گویم که این با زنده گو من جان به حق بسپرده ام
                                       خامش که بلبل باز را گفتا چه خامش کرده ای             
                                       گفتا خموشی را مبین در صید شه صد مرده ام
 
"مولوی"

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

به راستی







من یواشکی جاهای دیگری هم زندگی می کنم




۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

همین یک بار






کتابهایت را برای کمدها بگذار...خودمان بعدن همه شان را میسوزانیم.




۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

sity sonata






دیشب یک ستاره از آسمان پرت شد وسط اتاق من
عیبی ندارد که سقف شکاف برداشته 
                                            و  روی سرم خراب شده



۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

جعبه 12 رنگی پاستل های روغنی




یادت هست؟
 آن روز بعد از ظهر سه شنبه ابری رشت
آن اتاق نمناک 
همگی قلیان می کشیدیم 
یکی روی شش هایش یکی روی کاغذ 
دیگری در انتظار سلف 
هوا هنوز تاریک نبود . . .


۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

زندگی منشوری‌ست در حرکت دوار



زندگی منشوری‌ست در حرکت دوار
منشوری که پرتو پرشکوه خلقت
با رنگ‌های بدیع و دلفریبش
آن را دوست‌داشتنی 
                       خیال‌انگیز و پر شور ساخته است.
.
.
.
این مجموعه دریچه ‌ایست به سوی داستان زندگی.


آره برات آشناست . کودکان دهه شصت شبکه 2  یکشنبه ها ساعت 9 یادشونه. . .


۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه


جزایر و اقیانوس ها را در می نوردم
کنار تو می نشینم
بر مویت دست می کشم
با تو سخن می گویم
و بر می گردم
بی آن که مرا دیده باشی.
.
.
.
حیرت مکن که پنجره باز است و عروسک‌هایت می خندند.


شمس لنگرودی

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

ماکارونی مجردی

ملات :
- پیاز را خورد می کنی ، ریز تف می دی یه کم که طلایی شد .
- گوشت چرخ کرده را می ریزی . بلدی گوشت چرخ کرده را داخل ماهیتابه خورد کنی؟
- قارچ را که قبلن ریز کردی می ریزی روی گوشت و پیاز هم میزنی.
- 3 تا قاشق رب می ریزی یا دو تا قاشق پر.
- هم می زنی طوری که رنگ قرمز پرسپولیسی یه کم شارپ تر بشه.
- بعد توش آب می ریزی هم می زنی نمک می زنی.
اصل ماجرا :
- قابلمه آب می کنی - نمک می ریزی دو قاشق تا بجوشه 10 دقیقه یک ربع.
- سیب زمینی می شوری گرد خورد می کنی.
- ماکارونی می ریزی تو قابلمه یه جوش که خورد نرم شد چلو کش می کنی.
- البته قبل از این که ماکارونی بریزی یه کم روغن بریز اگه گفتی چرا؟
- ته قابلمه یه کم آب می ریزی با روغن.
- سیب زمینی می ذاری کف قابلمه .
- ماکارونی می ریزی لایه اول.
- لایه دوم ملات می ریزی.
- لایه سوم دوباره ماکارونی و لایه چهارم ملات.
- در قابلمه می ذاری با دم کنی شعله گاز رو زیاد می کنی. 
- بخارش که در اومد کمش می کنی میری پی کارت 20 دقیقه دیگه بیا بخور.

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

Lake Travis Retreat by Dick Clark Architecture



Dick Clark Architecture have designed a home overlooking Lake Travis in central Texas









۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

همین جا






زمان . .  درجا زدن بلد نیس . .  فقط می تونه با سرعت از روی همه رد بشه 

.
.
.



۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

به آسمان بازگرد



تابستان
1386


۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

Glorious moment


لحظه با شکوهی بود 
                  مثل شروع آهنگ بهار چهارفصل ویوالدی
لحظه باشکوهی بود
                 مثل شروع آهنگ عصر جدید چاپلین 
لحظه با شکوهی بود
                  مثل شروع آهنگ   Red Army Choir 
لحظه با شکوهی بود
                  مثل پایان شعر شاملو :" به یاد آر    عموهایت را می گویم      از مرتضی سخن می گویم"

لحظه با شکوهی بود
                  
            روبروی تو نشستن و با نگاه صمیمی تو
                                                            آرام گرفتن

                                        لحظه با شکوه سفیدی معلق مطلق


۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

گاه آرزو می کنم

گاه آرزو می کنم زورقی باشم
برای تو
تا بدانجا برمت که می خواهی
زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هیچ گاه واژگون نشود
و هر اندازه که نا آرام باشی
یا دریای زندگی ات متلاطم باشد

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه





وارطان سخن بگو







موزه مساکن روستایی رشت 1387 : مهندس خوش سیما سلام مرا به سیدنی برسان: به احسان: سمند نقره ای: متات: قالب هاب گچی: به پدر مهربانت

اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي‌ست

اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.

قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...

من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن
                                         (احمد شاملو)

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

مرد در زنجیر


من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مرد ربا خواری نبسته ام
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
(احمد شاملو)

اسکیس های اولیه موزه زمان

طرح 2 کارشناسی ارشد
اسکیس های اولیه موزه زمان
استاد : آقای دکتر سلطان زاده
دانشجو: دوران لاغری من!
دانشگاه آزاد قزوین
پاییز 87

فقط سکوت بود . . .

چیزی به جز سکوت نبود
در پس هر کلمه‌ی ربوده شده
راه در سنگ ها جان می سپرد
در میان دیوارهای فرو ریخته

ولی واپسین شاعر 
گوش به دریا سپرده بود
و هنوز هم در صدد بود
پرنده‌ی به چنگ نیامدنی کلام را بگیرد.



"کلام را برای شاعران بگذارید"    ژان روسلو  (ترجمه قاسم صنعوی)

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

17 دی کجا بودی

عکس barancinema
17 دی 88 بود : پنج شمبه ... ساعت 6 
: کجا میرید
: داریم میریم بیرون میای؟
: کجا با کی
: با اشکان نمیدونم . . . کجا بریم هر جا تو بگی
: من پام داغونه نمیتونم بیام
: بیا با ماشین میریم
: آخه میخواستم راه برم!
: حالا توبیا یه کاریش میکنیم
17 دی 88 بود : پنج شمبه ... ساعت 6:35
سه نفری تو ماشین خیابون کارگر
: کجا داریم میریم
: نمیدونم ما همیشه همینطوری از کارگر میایم تو ترافیک تا سر امیرآباد بعد دور میزنیم بر میگردیم!
صدای ضبط:    اگه تو دستو بدی تو دسم    یه روزی بذاری به تو برسم     جونمو نخوری دروغی قسم  . . . 
: آقا داریم میریم ولیعصر اوه گیر افتادیم ترافیکه
: نه بابا پنج شمبه ست خلوته!
: اوه ایرانشهر، بریم خانه هنرمندان
: ای بابا رد کردیم که 
: برو هفت تیر دور بزن
 17 دی 88 بود : پنج شمبه ... ساعت  6:50ورود به پارک هنرمندان و عبور از محل تجمع کارگران فصلی!
: چه قدر وسیله ورزشیه اینجا
:احتمالا هنرمندا و هنر دوستا زیادی چاق شدن گذاشتن لاغر شن
: آقا این تالار ایرانشهر کدومه
: همینه . من میرم ببینم چی داره
: بچه ها نمایش 17 دی کجا بودی بریم
: رای بگیریم ، من رایم منفیه آقا علافیه
: بریم آقا به بار تو عمرش آدم بره بد نیست!
: تخفیف دانشجویی هم داره
: ای بابا دیدی کارتمو نیاوردم. این دانشجویی هم بدرد نخورد
: ای ول من پرینت واحدامو دارم تازه کارت سلف هم هست.

بگم 17 دی کجا بودم؟ رفته بودم نمایش 17 دی کجا بودی ببینم. نمایش خوبی بود، تا یه جایی مردای قصه زورشون کم بود، از یه جایی به بعد سرنوشت ساز شدن. اون بازیگر نقش عبدی تو درباره الی هم بود خوب بازی کرد. شخصیت پردازی دو سه تا از شخصیت های داستان اشکال داشت. 

طراح محترم سالن تا بیخ دیوار لطف فرمودن  محل تعبیه صندلی طراحی کردن و هیچ راهی برای رفتن به ردیف های بالایی پیش بینی نکردن . خوشبختانه ما با نیروی جوانی  جلو چشم بقیه تماشاچیا و بازیگران محترم  از روی صندلی ها پریدیم و خودمونو به صندلی های 265- 266-267 رسوندیم
از افراد با سن 60 سال به بالا و کسانی که زانو درد دارن خواهش میکنیم اگه رفتن نمایشو ببینن به بانوان محترم بلیط فروش بگن ردیف های 3 4 5 مخصوصا بیخ دیوار را نمیخوان جون تا آخر نمایش باید وقتشونو صرف بالا رفتن از صندلی ها کنن!


۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه


مدت هاست که سری به خانه ام نمی زنم ....چندماهیه که فقط میرم مهمونی وبلاگای دیگه ..انگار نوشتنم غصه داره...از خودم می پرسم هنوزم هم می شه نوشت یا باید همچنان فقط خواند که مدیون کسی نباشیم اما واسه این که بگم خونه همون خونه شیرینه که ابهام و تلخی این روزها نمی تونه شیرینیشو کم کنه درود می فرستم به بچه های سایت
HOME SWEET HOME


۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

SANAA - Serpentine Pavilion 2009 - London, UK


SANAA - Serpentine Pavilion 2009 - London, UK: src="http://www.arcspace.com/architects/sejima_nishizawa/serpentine-pavilion/cover.jpg" alt="image" width="152" height="152" border="0" align="right"> 'The Pavilion is floating aluminium, drifting freely between the trees like smoke.'

SANAA"

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

پهلوان‌های شهر من

چند هفته پیش پهلوانی را دیدم.....زنجیری بسته در تقلای باز کردن با درخواست کمک معنوی
احتملا مردم هم در این درخواست با او همراهی کردند چون زنجیر پاره شد...
وقتی زنجیر پاره شد درخواست پهلوان برای کمک مادی چشمگیرتر بود؛ نفرین هم داشت:«اگه پول ندی بری حتما یه اتفاقی برات میفته..پهلوون دروغ نگفت.. تو هم صادق باش..1000 تومن بده »
اما در فیلم «تهران انار ندارد» پهلوان را دوباره دیدم ... می‌خواستم به بقیه تماشاچی ها هشدار بدم حالا که پهلوان را دیدید پولش را بدید؛ نکنه نفرینش گیرا بشه !


ایوان چهارم


سالهاست که در ایوان چهارم، ای کاش درجازدنی بود فقط ...........