۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

به آسمان بازگرد



تابستان
1386


۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

Glorious moment


لحظه با شکوهی بود 
                  مثل شروع آهنگ بهار چهارفصل ویوالدی
لحظه باشکوهی بود
                 مثل شروع آهنگ عصر جدید چاپلین 
لحظه با شکوهی بود
                  مثل شروع آهنگ   Red Army Choir 
لحظه با شکوهی بود
                  مثل پایان شعر شاملو :" به یاد آر    عموهایت را می گویم      از مرتضی سخن می گویم"

لحظه با شکوهی بود
                  
            روبروی تو نشستن و با نگاه صمیمی تو
                                                            آرام گرفتن

                                        لحظه با شکوه سفیدی معلق مطلق


۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

گاه آرزو می کنم

گاه آرزو می کنم زورقی باشم
برای تو
تا بدانجا برمت که می خواهی
زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هیچ گاه واژگون نشود
و هر اندازه که نا آرام باشی
یا دریای زندگی ات متلاطم باشد

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه





وارطان سخن بگو







موزه مساکن روستایی رشت 1387 : مهندس خوش سیما سلام مرا به سیدنی برسان: به احسان: سمند نقره ای: متات: قالب هاب گچی: به پدر مهربانت

اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي‌ست

اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.

قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...

من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن
                                         (احمد شاملو)

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

مرد در زنجیر


من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مرد ربا خواری نبسته ام
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
(احمد شاملو)

اسکیس های اولیه موزه زمان

طرح 2 کارشناسی ارشد
اسکیس های اولیه موزه زمان
استاد : آقای دکتر سلطان زاده
دانشجو: دوران لاغری من!
دانشگاه آزاد قزوین
پاییز 87

فقط سکوت بود . . .

چیزی به جز سکوت نبود
در پس هر کلمه‌ی ربوده شده
راه در سنگ ها جان می سپرد
در میان دیوارهای فرو ریخته

ولی واپسین شاعر 
گوش به دریا سپرده بود
و هنوز هم در صدد بود
پرنده‌ی به چنگ نیامدنی کلام را بگیرد.



"کلام را برای شاعران بگذارید"    ژان روسلو  (ترجمه قاسم صنعوی)

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

17 دی کجا بودی

عکس barancinema
17 دی 88 بود : پنج شمبه ... ساعت 6 
: کجا میرید
: داریم میریم بیرون میای؟
: کجا با کی
: با اشکان نمیدونم . . . کجا بریم هر جا تو بگی
: من پام داغونه نمیتونم بیام
: بیا با ماشین میریم
: آخه میخواستم راه برم!
: حالا توبیا یه کاریش میکنیم
17 دی 88 بود : پنج شمبه ... ساعت 6:35
سه نفری تو ماشین خیابون کارگر
: کجا داریم میریم
: نمیدونم ما همیشه همینطوری از کارگر میایم تو ترافیک تا سر امیرآباد بعد دور میزنیم بر میگردیم!
صدای ضبط:    اگه تو دستو بدی تو دسم    یه روزی بذاری به تو برسم     جونمو نخوری دروغی قسم  . . . 
: آقا داریم میریم ولیعصر اوه گیر افتادیم ترافیکه
: نه بابا پنج شمبه ست خلوته!
: اوه ایرانشهر، بریم خانه هنرمندان
: ای بابا رد کردیم که 
: برو هفت تیر دور بزن
 17 دی 88 بود : پنج شمبه ... ساعت  6:50ورود به پارک هنرمندان و عبور از محل تجمع کارگران فصلی!
: چه قدر وسیله ورزشیه اینجا
:احتمالا هنرمندا و هنر دوستا زیادی چاق شدن گذاشتن لاغر شن
: آقا این تالار ایرانشهر کدومه
: همینه . من میرم ببینم چی داره
: بچه ها نمایش 17 دی کجا بودی بریم
: رای بگیریم ، من رایم منفیه آقا علافیه
: بریم آقا به بار تو عمرش آدم بره بد نیست!
: تخفیف دانشجویی هم داره
: ای بابا دیدی کارتمو نیاوردم. این دانشجویی هم بدرد نخورد
: ای ول من پرینت واحدامو دارم تازه کارت سلف هم هست.

بگم 17 دی کجا بودم؟ رفته بودم نمایش 17 دی کجا بودی ببینم. نمایش خوبی بود، تا یه جایی مردای قصه زورشون کم بود، از یه جایی به بعد سرنوشت ساز شدن. اون بازیگر نقش عبدی تو درباره الی هم بود خوب بازی کرد. شخصیت پردازی دو سه تا از شخصیت های داستان اشکال داشت. 

طراح محترم سالن تا بیخ دیوار لطف فرمودن  محل تعبیه صندلی طراحی کردن و هیچ راهی برای رفتن به ردیف های بالایی پیش بینی نکردن . خوشبختانه ما با نیروی جوانی  جلو چشم بقیه تماشاچیا و بازیگران محترم  از روی صندلی ها پریدیم و خودمونو به صندلی های 265- 266-267 رسوندیم
از افراد با سن 60 سال به بالا و کسانی که زانو درد دارن خواهش میکنیم اگه رفتن نمایشو ببینن به بانوان محترم بلیط فروش بگن ردیف های 3 4 5 مخصوصا بیخ دیوار را نمیخوان جون تا آخر نمایش باید وقتشونو صرف بالا رفتن از صندلی ها کنن!


۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه


مدت هاست که سری به خانه ام نمی زنم ....چندماهیه که فقط میرم مهمونی وبلاگای دیگه ..انگار نوشتنم غصه داره...از خودم می پرسم هنوزم هم می شه نوشت یا باید همچنان فقط خواند که مدیون کسی نباشیم اما واسه این که بگم خونه همون خونه شیرینه که ابهام و تلخی این روزها نمی تونه شیرینیشو کم کنه درود می فرستم به بچه های سایت
HOME SWEET HOME